معرفی وبلاگ
به نام خدايي که وجودم ز وجود پر وجودش به وجود امد *سلام* به وبلاگ من خوش آمدي هر چي بخواي مي توني صدام كني گاهي دير به دير ميام اميدوارم به بزرگواري خودتون ببخشيد من متولد بهمن 73 هستم طرفدار تيم پرسپوليس عاشق هيچ كس به جزخدا نيستم اميدوارم ازاين وبلاگ خوشتون بياد نظري انتقادي چيزي داريد به من بگيدمن انتقاد پذيرم ناراحت نمي شم
دسته
وبلاگ دوستان گلم
آرشیو
آمار وبلاگ
تعداد بازدید : 224615
تعداد نوشته ها : 199
تعداد نظرات : 134
Rss
طراح قالب
GraphistThem274

سکوت عاشق در برابر معشوق فقط به حرمت عشق است

خواب اصحاب کهف قصه تکراری ماست ما همانیم که در غار دلت پوسیدیم

عشق زیباست،وقتی بی وفایی را دیدی،عشق را مجازات نکن

غمها چو کوه گشته و بیداد می کنند عمرشدراز باد ان که زما یاد میکند

خداحافظ برای تو رهایی داشت برای من غم جدایی داشت

مینویسم((دیدار))...تو اگر بی من و دلتنگ منی یک به یک فاصله ها را بردار

گاهی به درد دل خود می خندم خلق دارد تصور که دلی خوش دارم

صد بهارانم بی تو،سخت تر از یک زمستان است

جز خدا کیست که در سایه مهرش باشیم؟ رحمت اوست که پیوسته پناه من و توست

دوستی قطره عشقی است که در هر کجای معبد عشق بچکد،مهر و وفا می روید

چهارشنبه 1388/9/11 17:9

سلام این شعر اذبیات اول ص.67 که یک نفر به شکل طنز در اورد من هم ازیه سایتس گرفتم و براتون نوشتم امیدوارم تن حافظ تو گور نلرزه

نیمه شب پریشب گشتم دچار کابوس

دیدم به خواب حافظ تو صف اتوبوس

گفتم سلام حافظ گفتا علیک جانم

گفتم کجا میروی گفتا خودم ندانم

گفتم بگیر فالی گفتا نمانده حالی

گفتم چگونه ای گفت در بند بی خیالی

گفتم تازه تازه شعر و غزل چه داری

گفتا که میسرایم شعر سپیدباری

گفتم زدولت عشق گفتا کودتا شد

گفتم رفیق گفتا کله پا شد

گفتم کجاست لیلی مشغول دلربایی

گفتا شده ستاره در فیلم سینمایی

گفتم بگو زخالش ان خال اتش افروز

گفتا عمل نموده دیروز یا پریروز

گفتم بگو زمویش گفتا که مش نموده

گفتم بگو زیارش گفتا ولش نموده

گفتم چرا چگونه عاشق شدست مجنون

گفتا شدید گشته معتاد گرد و افیون

گفتم کجاست جمشید جام جهان نمایش

گفتا خریده قسطی تلویزیون به جایش

گفتم بگو زساقی حالا شده چه کاره

گفتا شده منشی در دفتر اداره

گفتم بگو ز زاهد ان راهنمای منزل

گفتا که دست خود را بردار از سر دل

گفتم بگو زمحمل یا از کجاوه یادی

گفتا پژو دوو بنز یا گلف نوک مدادی

گفتم زساربان گو با کاروان غمها

گفتا اژانس دارد با تور دوردنیا

گفتمکه قاصدت کو ان باد صبح شرقی

گفتاکه جای خود را داده به فکس برقی

گفتم بیا زهدهد جوییم راه چاره

گفتا جای هدهد دیش است وماهواره

گفتم سلام مارا باد صبا کجا برد

گفتا به پست دادم اورد یا نیاورد

گفتم بگو زمشک اهوی دشت زنگی

گفتا ادکلن شد در شیبشه های رنگی

گفتم بلند بوده موی تو ان زمان ها

گفتا حبس بودم از ته زدند انرا

گفتم شمارا زندان حافظ مارا گرفتی

گفتا ندیده بودم هالو به این خرفتی

انصافا خنده دار بود  

برای شادی روح حافظ صلوات

نظر بدهید

 

دوشنبه 1388/9/9 16:34

روزی بهلول پیش خلیفه((هارون الرشید))نشسته بود جمع زیادی ازبزرگان خدمت خلیفه بودند طبق معمول خلیفه هوس کرد سربهسر بهلول بگذارد دراین زمان صدای اسبی بلند شد خلیفهبهمسخره به بهلول گفت برو ببین این حیوان چه میگوید گویا با تو کار دارد.          بهلول رفت و برگشت وگفت این حیوان میگوید مرد حسابی حیف تو نیست با این خرها نشسته ای میترسم خریت انها در تو هم اثر  کند .                                                                   .

روزی هارون به اتفاق بهلول به حمام رفت .از بهلول پرسید اگر من غلام بودم چقدر می ارزیدم .بهلول گفت 50دینار خلیفه گفت دیوانه لنگی که به خودم بسته ام 50 دینار می ارزد بهلول گفت:من هم ارزش لنگ را گفتم تو که ارزشی نداری                                            

نظر بدهید

يکشنبه 1388/9/8 22:32

روزی هارون به بهلول گفت:مژده باد تورا که خلیفه تورا فرمانده خوکها و گرگها کرده است بهلول گفت:حال که این موضوع را می دانی مراقب باش از فرمان من خارج نشوی.با این جواب بهلول همه خندیدند

شما هم بخندید

يکشنبه 1388/9/8 16:50
X