معرفی وبلاگ
به نام خدايي که وجودم ز وجود پر وجودش به وجود امد *سلام* به وبلاگ من خوش آمدي هر چي بخواي مي توني صدام كني گاهي دير به دير ميام اميدوارم به بزرگواري خودتون ببخشيد من متولد بهمن 73 هستم طرفدار تيم پرسپوليس عاشق هيچ كس به جزخدا نيستم اميدوارم ازاين وبلاگ خوشتون بياد نظري انتقادي چيزي داريد به من بگيدمن انتقاد پذيرم ناراحت نمي شم
دسته
وبلاگ دوستان گلم
آرشیو
آمار وبلاگ
تعداد بازدید : 233095
تعداد نوشته ها : 199
تعداد نظرات : 134
Rss
طراح قالب
GraphistThem274

امروز:زنگ اول و دوم تقریبا بیکار بودیم و کارهای تحقیقاتیمون را تموم کردیم.زنگ سوم دینی داشتیم بچه ها رفتن مدیر را اوردن ازش خواهش کردن مارو تعطیل کنه حالا مدیر غیر مستقیم میگه تعطیلید بچه ها هی گیر می دهند.خلاصه مدیر رفت.بچه ها دوهزاریشون جا افتاد.معلم امد و بیکار بودیم و بازی کردیم.زنگ خورد رفتیم بیرون این دوستم یه بار نیشگون گرفت من هم واقعا دردم نگرفت گفتم بکن اون هی فشار می داد منم عین خیالم نبود بعد که به دستم نگاه کردم دیدم چی شده کمی کبود شده بود.زنگ چهارم توی کلاس تلافی رو سرش در اوردم.اون مثل بچه ها ادامه می داد .من هم جلوش کم نمی اوردم.تا این که معلم اومد رفتیم فیلم زیست را دیدیم فصل هفت .هر حیوونی نشون می داد می گفت......این جا چه کار می کنی من هم می گفتم .بیشتر شبیه تو است تا من
بعد ناظم اومد تکلیف عید مارو داد.رفتیم کلاس.بچه ها همه خداحافظی می کردن من داشتم تکلیف انجام می دادم بعد دوستم روی دستم پیام تبریک نوشت الان هم هست پاکش نکردم.
رفتیم بیرون با بچه ها خداحافظی کردم با مدیر هم همین بعد اومد خونه خوشحالم تعطیل شدیم.





دسته ها : خاطرات
دوشنبه 1388/12/24 16:19
X