یکی بود یکی نبود
*
یکی بود یکی نبود
زیر گنبد کبود
یه جوونی خسته بود
که دلش شکسته بود
که دلش شکسته بود
مث بارون بهار
زار و زار گریه می کرد
گاهی دست خستشو
به سوی خدا می کرد
به سوی خدا می کرد
که ای خدای مهربون
خالق هفت اسمون
اونو بی وفا نکن
از دلم جدا نکن
دست خستمو بگیر
تو منو رها نکن
تو منو رها نکن
بگو اخه تا به کی باید بشینم سر راه.
بشینم تا اون بیادکه بشنوم صدای پاش
مگه اون نمی دونه
که دلم پریشونه
نمیاد تا از چشام
غم عشقو بخونه
غم عشقو بخونه
کلاغا از اسمون می رن به سوی لونشون
دسته های چلچله می رن تا اشیونشون
ولی من بدون اون
چی بگم کجا برم
با یه قلب نا امید
هنوزم منتظرم
هنوزم منتظرم
که ای خدای مهربون
خالق هفت اسمون
اونو بی وفا نکن
از دلم جدا نکن
دست خستمو بگیر
تو منو رها نکن
تو منو رها نکن