معرفی وبلاگ
به نام خدايي که وجودم ز وجود پر وجودش به وجود امد *سلام* به وبلاگ من خوش آمدي هر چي بخواي مي توني صدام كني گاهي دير به دير ميام اميدوارم به بزرگواري خودتون ببخشيد من متولد بهمن 73 هستم طرفدار تيم پرسپوليس عاشق هيچ كس به جزخدا نيستم اميدوارم ازاين وبلاگ خوشتون بياد نظري انتقادي چيزي داريد به من بگيدمن انتقاد پذيرم ناراحت نمي شم
دسته
وبلاگ دوستان گلم
آرشیو
آمار وبلاگ
تعداد بازدید : 233144
تعداد نوشته ها : 199
تعداد نظرات : 134
Rss
طراح قالب
GraphistThem274
دو رفیق که یکی مجرد و دیگری متاهل بودند و با کشتی مسافرت می کردند به خاطر غرق شدن کشتی درون اب افتادند و با سختی زیاد هر یک خود را به تکه پاره ای از چوب های کشتی رسانده و موقتا از مرگ نجات پیدا کردند اما چون می دانستند به زودی یا درون آب فرو می روند یا خوراک کوسه ها می شوند،تصمیم گرفتند با تمام وجود از خدا کمک بخواهند .
هردو در خلوت به دعا کردن پرداختند ...ناگهان یک قایق بدون سر نشین بر روی دریا دیده شد و یکی از مردها با سرعت خود را به قایق رساند و بدون اینکه به دوستش فکر کند شروع به پارو زدن کرد تا خود را به ساحل برساند در همین لحظه فرشته ای ظاهر شد و از مرد پرسید :"چرا به دوستت کمک
نمی کنی تا او هم نجات پیدا کند "؟ مرد با غرور پاسخ داد:"وقتی خدا دعاهای مرا بر آورده ساخت،
معنی اش این است که او لایق کمک خداوند نبود...!"فرشته گریست وگفت "اشتباه می کنی ...چرا که اتفاقآ خداوند دعای او را براورده ساخت،زیرا او در حالی که اشک می ریخت این گونه دعا می کرد:"خدایا رفیق من زن وبچه دارد،اگر من لایق نیستم لااقل برای او کمک بفرست تا به خانواده اش برسد...!"

دسته ها : داستانک
جمعه 1388/11/23 19:3
X