این از همون دوست با استعدادمه که توی شعر حنایی ازش گفتم
نظرتون رو بگین بهش بگم دوست داره بدونه
به نام خداوند بزرگ اهورا مزدا
به دیوار سرد فرو ریخته ی آرزوهایم تکیه دادم تمام دلتنگی هایم را در جام ترانه ها ریختم
صدایش زمزمه ی آبی بود آن قدر مقدس و شاعرانه که سکوت هزار ساله ام را شکست
و ردیف هر زندگی ام را به معجزه ی دوستی پیوند زد.مهربانی نگاهش،مثنوی هفتاد من
کاغذی بود که فرصت گفتن را از لحظه هایم گرفت و نام گمشده ای را کنج لبانم جاکرد
بعد از آن نمی دانم دلتنگی بود که اهسته آمد و در خانه ی مرا کوبید یا انتظار بود به پایان نرسید
یا خوشبختی بود که همچون آبی از انگشتانم به زمین فرو ریخت شاید هم که زندگی
بود که پیش از این هرگز آن را ندیده بودم اما هرچه بود زیبا بود و خواستنی زیبا از آن دست
که زبانم را با دلم یکی کرد من انتخاب شده بودم برای دوست داشتن و برای دوست داشته
شدن و چه سعادتی بالا تر از این؟!